باز می ناید دل ما از پریشانی از جلال عضد غزل 146

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

باز می ناید دل ما از پریشانی هنوز

1 باز می ناید دل ما از پریشانی هنوز می نهد پیش بتان بر خاک پیشانی هنوز

2 در وفا و عهد و پیمان تو می آرم به سر عهد و عمر و تو همان بدعهد و پیمانی هنوز

3 رو بپوش از هر نظر بر حسن خود، خواری مکن ای عزیز من! تو قدر خود نمی دانی هنوز

4 گر به جانی می فروشی از وصالت یک نفس جان ما ارزانی ات بادا که ارزانی هنوز

5 من نه آنم کز تو برگردم به شمشیر جفا گر چه جانم سوختی آسایش جانی هنوز

6 دوش با من در سخن لعل تو گوهر می فشاند از دو چشم من نرفت آن گوهر افشانی هنوز

7 گرچه آوردم سر زلف پریشانت به دست نیستم یک لحظه خالی از پریشانی هنوز

8 سالها بر آستانت بندگی کردم، ولی از تکبّر بنده خویشم نمی‌خوانی هنوز

9 سرّ عشقت را جلال از خلق می‌دارد نهان همچنان پیدا نگشت آن داغ پنهانی هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment