1 همقطاران رفت ما ماندیم خاک کوی دوست دیگران را کعبه مقصد بود ما را روی دوست
2 گفتم که جان به وصل دهم پیش روی دوست تاری اگر به دست من افتد ز موی دوست
1 تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم با وجودش ز من آواز نیاید که منم
2 پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
1 وقت آن شد که کشد کلک نزار چون نی از دل ناله های زار زار
2 بر نگارد داستان شاهرا قصۀ پر غصۀ جان کاهرا
1 بازم از این واقعۀ دشت بلا یاد آمد خرمن صبر و ثباتم همه بر باد آمد
2 در شگفتم ز چه در هم نشد اجزای وجود زان همه ضعف که بر علّت ایجاد آمد