-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
2 گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
3 پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
4 با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید
5 بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
6 اندرین خمخانه صافی از پی درد است و ما درد پر خوردیم اکنون صاف میباید مزید
7 در خراباتی که صاحب درد او جانهای ماست مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
8 گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید