- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواست کز ما رنجد و تقریب رنجیدن نداشت جرم غیر از دوست پرسیدم و پرسیدن نداشت
2 آمد و از تنگی جا جبهه پرچین کرد و رفت بر خود از ذوق قدوم دوست بالیدن نداشت
3 شد فگار از نازکی چندان که رفتارش نماند نازنین پایش به کوی غیر بوسیدن نداشت
4 گل فراوان بود و می پر زور دوشم بر بساط خود به خود پیمانه می گردید و گردیدن نداشت
5 دیر خواندی سوی خویش و زود فهمیدم دریغ بیش از این پایم ز گرد راه پیچیدن نداشت
6 جوش حسرت بر سر خاکم ز بس جا تنگ کرد همچو نبض مرده دود شمع جنبیدن نداشت
7 گر منافق وصل ناخوش ور موافق هجر تلخ دیده داغم کرد، روی دوستان دیدن نداشت
8 برد آدم از امانت هر چه گردون برنتافت ریخت می بر خاک چون در جام گنجیدن نداشت
9 گر نیم آزاد خود را در تعلق باختم سود زیر کوه دامانی که برچیدن نداشت
10 نامرادی بود نوعی آبرو غالب دریغ در هلاک خویش کوشیدیم و کوشیدن نداشت