-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 معراج ما به روح و روان بود صبح دم دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم
2 آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز از چشم غیر اگرچه نهان بود صبح دم
3 چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت پرواز من برون ز جهان بود صبحدم
4 با جبرئیل عقل روانم، که شاد باد، از رفرف دماغ روان بود صبح دم
5 جایی رسید فکرم و بگذشت، کندرو روحالقدس کشیده عنان بود صبح دم
6 طاوس جانم از هوس منتهای وصل بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم
7 دریافتم ز قرب مکانی و منزلی کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دم
8 اندیشها که وهم هراسنده کرده بود با شوق گفتنم نه چنان بود صبحدم
9 و آن سودها که نفس هوس پیشه جمع داشت در کوی عشق جمله زیان بود صبح دم
10 او خود ثنای خود به خودی گفت: کاوحدی از وصف حال کند زبان بود صبحدم