- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دگر بر گریه قادر نیست چشم اشکبار من کسی کو تا بگرید بر من و بر روزگار من
2 بود طفل عزیز خانه ی دل اشک رنگینم گهی بر دوش مژگان است و گاهی بر کنار من
3 غباری از تو گفتی دارم اندر دل عجب دارم تو خود زین بیش بر باد فنا دادی غبار من
4 شب از زلف تبم دارد سیاهی و درازی را به شب زان دارد الفت دیده شب زنده دار من
5 رخی کز اشک خونین شسته شد زردی نمی بیند بحمدالله خزان از پی نمی بیند بهار من
6 تو گویی چاره دل کن زاول دل نمیدادم اگر در دست من بودی عنان اختیار من
7 زبس کز شعله آه جهان سوزش کنم روشن ز روز کس ندارد پای کم شب های تار من
8 معانی تازه و الفاظ تر سیراب میکرد اگر بر تشنه خوانند شعر آبدار من