- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت نشسته بر سر بالین من ز درمان گفت
2 زبان اگرچه دلیر است و مدعا شیرین سخن ز عشق چه گویم جز اینکه نتوان گفت
3 خوشا کسی که فرو رفت در ضمیر وجود سخن مثال گهر بر کشید و آسان گفت
4 خراب لذت آنم که چون شناخت مرا عتاب زیر لبی کرد و خانه ویران گفت
5 غمین مشو که جهان راز خود برون ندهد که آنچه گل نتوانست مرغ نالان گفت
6 پیام شوق که من بی حجاب می گویم به لاله قطره شبنم رسید و پنهان گفت
7 اگر سخن همه شوریده گفته ام چه عجب که هر که گفت ز گیسوی او پریشان گفت