1 زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود
2 فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که شمع تا دم آخر سرش بی زیور افسر نبود
3 با همه حیرانی و سرگشتگی از جذب شوق رفته ام راهی که خضرش نیز بی رهبر نبود
4 بعد مردن خاکم از آغوش خود بیرون فکند مهربانی هیچگه در طبع این مادر نبود
5 در دیار عشقبازی روی سامان کس ندید سکه در این ملک هرگز روشناس زر نبود
6 جلوه گاه حسن خواهد اینهمه پرهیز چیست رخ مپوش از دیده ما باده بی ساغر نبود
7 نیک و بد یکسان بود در پیش طبع ما کلیم هیچ عکس آئینه را از دیگری بهتر نبود