-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگاه ارکنی جان ستانی تغافل کنی دل ز وصلت جگر خستگانرا مه من چه حاصل
2 چه لطفت نوازد کسی را چو قهرت گدازد چو زهر تو نوش است و نوش تو زهر قاتل
3 چو آئی ز شادی دهم جان روی چون ز اندوه ز دست فراق و وصال توام کار مشکل
4 نشینی بر من دمی هوشم از سر ربائی چو برخیزی از پیش من فرقتت خون کند دل
5 برافرازی ار قد و قامت قیامت شود راست بر افروزی ار رخ شود نور خورشید عاطل
6 اگر جان ستانی و گر دلربائی بهر حال بود دل زهر جا ز هر کس بسوی تو مایل
7 چه سازد ز دست بتان ستمگر دل فیض بجز آنکه خواند الا ما خلا الله باطل