- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود کاو را به سر کشته هجران گذری بود
2 آن دوست که ما را به ارادت نظری هست با او مگر او را به عنایت نظری بود
3 من بعد حکایت نکنم تلخی هجران کان میوه که از صبر برآمد شکری بود
4 رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند گویی که در آن نیم شب از روز دری بود
5 گویم قمری بود کس از من نپسندد باغی که به هر شاخ درختش قمری بود
6 آن دم که خبر بودم از او تا تو نگویی کز خویشتن و هر که جهانم خبری بود
7 در عالم وصفش به جهانی برسیدم کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود
8 من بودم و او نی قلم اندر سر من کش با او نتوان گفت وجود دگری بود
9 با غمزه خوبان که چو شمشیر کشیدهست در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود
10 سعدی نتوانی که دگر دیده بدوزی کان دل بربودند که صبرش قدری بود