1 یا خیالت را بگو تا رو بگرداند ز من چون به بستر آرزوی خواب باشد بی توام
2 یا بیاسایم دمی با وی، فرو میرد مگر آتش افروخته در استخوان پهلوم
3 من بدانسانم ز هجر تو که دانستی، ولی بازگشتی هست مر وصل ترا ای مه روم؟
1 گوش باید کرد ازین سرگشته اندوهگین شمه ای از صنعت خلاق گیتی آفرین
2 چند تن روزی ز همزادان ز جام عیش مست بهر گشت گلستان گشتیم با هم همقرین
1 ای خون فشرده در دل یاقوتت از رقم تیر فلک چو قوس ز رشک شده است خم
2 این بارهاست کز پی یک نامه سیاه آدم روانه گشت، نه لا بود و نه نعم
1 سوگند به خالی ز رخت گشته پدید سوگند به خطی که به گردش بدمید
2 سوگند به آن قامت چون سرو چمن کاندر هوسش عمر به پایان برسید