1 یا همچو همای بر من افکن پر خویش تا بندگیت کنم به جان و سر خویش
2 گر لایق خدمتم ندانی بر خویش تا من سر خویش گیرم و کشور خویش
1 سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبود شاید
2 در عقل نمیگنجد در وهم نمیآید کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید
1 باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد
2 شاخ گل از اضطراب بلبل با آن همه خار سر درآورد
عاقل چون خلاف اندر میان آمد بجهد و چو صلح بیند لنگر بنهد که آنجا سلامت بر کران است و اینجا حلاوت در میان. ,
مقامر را سه شش میباید، ولیکن سه یک میآید. ,
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم