1 یا روی به کنج خلوت آور شب و روز یا آتش عشق بر کن و خانه بسوز
2 مستوری و عاشقی به هم ناید راست گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز
1 ترحم ذلتی یا ذا المعالی و واصلنی اذا شوشت حالی
2 الا یا ناعس الطرفین سکری سل السهران عن طول اللیالی
بزرگی را پرسیدند: با چندین فضیلت که دست راست را هست خاتم در انگشت چپ چرا میکنند؟ ,
گفت: ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند؟ ,
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت