-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یا وصل تو را نشانه بایستی یا درد مرا کرانه بایستی
2 میسوزم ازین غم و نمیبیند این آتش را زبانه بایستی
3 گفتی به طلب رسی به کوی ما خود کوی تو را نشانه بایستی
4 تا دل به وصال تو رسد روزی در عهدهٔ آن زمانه بایستی
5 خود را سگ کوی تو گمان بردم این قدر گمان خطا نه بایستی
6 محروم ز آستانهات هستم سگ محرم آستانه بایستی
7 بر هیچم هر زمان بیازاری آزار تو را بهانه بایستی
8 گر دهر، دو روی و بخت ده رنگ است باری دل تو یگانه بایستی
9 آوخ همه نقب بر خراب آمد یک نقب به گنجخانه بایستی
10 بر ابلق آسمان ز زلف تو شیب سر تازیانه بایستی
11 در زلف تو ز آبنوس روز و شب از دست مشاطه شانه بایستی
12 در دانهٔ دل نماند مغز آوخ در خوشهٔ عمر دانه بایستی
13 خاقانی فسانه شد عشقت در دست تو این فسانه بایستی