یا مکثر الدلال از جلال الدین محمد مولوی غزل 1199

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز

1 یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز الفوز فی لقایک طوبی لمن یفوز

2 من آتشین زبانم از عشق تو چو شمع گویی همه زبان شو و سر تا قدم بسوز

3 غوغای روز بینی چون شمع مرده باش چون خلوت شب آمد چون شمع برفروز

4 گفتم بسوز و سازش چشمم به سوی توست چشمم مدوز هر دم ای شیر همچو یوز

5 ما را چو درکشیدی رو درمکش ز ما این پرده را دریدی آن پرده را مدوز

6 ای آب زندگانی بخشا بر آن کسی کو پیش از این فراق در آن آب کرد پوز

7 اول چنان نواز و در آخر چنین گداز اول یجوز آمد و امروز لایجوز

8 ای جان و بخت خندان در روی ما بخند تا سرو و گل بخندد در موسم عجوز

9 در موسم عجوز چو در باغ جان روی بنماید آن عجوز ز هر گوشه صد تموز

10 گوید به باغ جان رو گویم که ره کجاست گوید که راه باغ نیاموختی هنوز

11 آن سو که نکته‌ها و رموز چو جان رسد ای عمر باد داده تو در نکته و رموز

12 تو غمز ما طلب کن خود رمزگو مباش با آن کمان دولت کو درمپیچ توز

13 گر نفس پیر شد دل و جان تازه است و تر همچون بنفشه تر خوش روی پشت گوز

14 ان لم یکن لقلبک فی ذاته غنی لم تغنه المناصب و المال و الکنوز

15 ان کنت ذا غنی و غناک مکتم کم حبه مکتمه ترصد البروز

16 یا طالب الجواهر و الدر و الحصی مثلان فی الظلام فهل تدر ما تحوز

17 می‌چین تو سنگ ریزه و در زین نشیب بحر در شب مزن تو قلب که پیدا شود به روز

18 استمحن النقود به میزان صادق ردا لما یضرک مدا لما یعوز

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر