مگشای پیش هر کس بار فسانه از اسیر شهرستانی غزل 403

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

مگشای پیش هر کس بار فسانه چون موج

1 مگشای پیش هر کس بار فسانه چون موج بند زبان ندارند اهل زمانه چون موج

2 کی بیمی از شکستن دارد به بحر هستی تا کشتیی نگردد صید کرانه چون موج

3 از خویش اگر گذشتیم راه برون شدن هست بحر شهادت است این ما در میانه چون موج

4 ما را غبار خاطر در بحر گریه سر داد او در کرانه چون دشت ما در میانه چون موج

5 در بر و بحر عالم چون دل مسافری کو بی آب و دانه چون ما بی آشیانه چون موج

6 در بحر آشنایی تا دیده می گشایم اشکم کند به راهی هر دم روانه چون موج

7 تا کی به بحر هستی در بند هیچ بودن بشکن به زور بازو زنجیر خانه چون موج

8 دریا اسیر گردد از بیقراری من تیغش همان به خونم دارد زبانه چون موج

عکس نوشته
کامنت
comment