مه را چو تو رخ باز کنی تاب نباشد از جلال عضد غزل 85

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

مه را چو تو رخ باز کنی تاب نباشد

1 مه را چو تو رخ باز کنی تاب نباشد چون روز شود رونق مهتاب نباشد

2 از تشنگی لعل تو در کوی تو میرم با خاک بسازیم اگر آب نباشد

3 تا بر نکند نرگس مست تو سر از خواب شک نیست که در دیده ما خواب نباشد

4 آن را چه خبر باشد از احوال دل ما کز خون جگر غرقه غرقاب نباشد

5 جز روی تو گر کعبه نباشد عجبی نیست آن را که جز ابروی تو محراب نباشد

6 عشقی که حقیقی نبود ذوق نبخشد مستی نکند باده اگر ناب نباشد

7 ما و غم و سختی و در دوست که نبود از بابت ما هرچه ازین باب نباشد

8 گر اشک مرا نیست سکون، طرفه مدارید کاین خاصیت اندر تن سیماب نباشد

9 شادی جلال ار چه بود بی می و معشوق عشرت نتوان کرد چو اسباب نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment