- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گشود ابر بغل بر چمن سپاس سپاس ز زیر پرده برآمد عروس خوش انفاس
2 کنار دشت و چمن شد پر از کرامت ابر هزار شکر که عالم برآمد از افلاس
3 کنون چو مهره طاسست پر نگار زمین پریر اگرچه چمن بود ساده چون ته طاس
4 سحاب غوطه به دریا همی زند هر دم تفرجیست که زاهد فتاده در وسواس
5 کسی به ساقی بدمست ما نمی گوید که می همه به زمین ریخت کج مگردان کاس
6 بیا که دامن سرو و گلی به دست آریم همین که فرش گیاه هست گو مباش پلاس
7 به جود ابر برقصیم و زیر پای کنیم سخاوتی که بود بسته شمار و قیاس
8 ز مال و مملکتش پاس و امن برخیزد شهی که خاطر دوریش را ندارد پاس
9 سؤال فیض «نظیری » ز کوه و صحرا کن که بوی خیر نمی آید از رواق و اساس