- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی پور بودش چو تابنده شید که از دختر مهرک آمد پدید
2 جهان جوی را نام هرمز بدی بهر کار دانا و گربز بودی
3 به ملک خراسان بدی حکم دار ازو گشت بد دل مگر شهریار
4 خبر یافت هرمز ازین کم و بیش به خنجر ببرید پس دست خویش
5 فرستاد زی شهریار بلند دل شاه گردید ازو دردمند
6 بدو داد شاپور تاج شهی بپایید لیکن به گاه مهی
7 چو بعد از پدر اندر آمد به گاه یکی سال و ده روز بد پادشاه
8 بمرد و به بهرام بسپرد رخت ورارام سالی سه بد نیکبخت
9 نخستین ورارام نامش بدی همه کار گردون به کامش بدی
10 ولی بعد سه سال و سه ماه باز به اورنگ شاهی نماند او دراز