- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی خویش کاموس بد ساوه نام سرافراز و هر جای گسترده کام
2 بیامد بپیش تهمتن بجنگ یکی تیغ هندی گرفته بچنگ
3 بگردید گرد چپ و دست راست ز رستم همی کین کاموس خواست
4 برستم چنین گفت کای ژنده پیل ببینی کنون موج دریای نیل
5 بخواهم کنون کین کاموس خوار اگر باشدم زین سپس کارزار
6 چو گفتار ساوه برستم رسید بزد دست و گرز گران برکشید
7 بزد بر سرش گرز را پیلتن که جانش برون شد بزاری ز تن
8 برآورد و زد بر سر و مغفرش ندیدست گفتی تنش را سرش
9 بیفگند و رخش از بر او براند ز ساوه بگیتی نشانی نماند
10 درفش کشانی نگونسار کرد و زو جان لشکر پرآزار کرد
11 نبد نیز کس پیش او پایدار همه خاک مغز سر آورد بار
12 پس از میمنه شد سوی میسره غمی گشت لشکر همه یکسره