- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی گفت با صوفیی در صفا ندانی فلانت چه گفت از قفا
2 بگفتا خموش، ای برادر، بخفت ندانسته بهتر که دشمن چه گفت
3 کسانی که پیغام دشمن برند ز دشمن همانا که دشمن ترند
4 کسی قول دشمن نیارد به دوست جز آن کس که در دشمنی یار اوست
5 نیارست دشمن جفا گفتنم چنان کز شنیدن بلرزد تنم
6 تو دشمنتری کآوری بر دهان که دشمن چنین گفت اندر نهان
7 سخن چین کند تازه جنگ قدیم به خشم آورد نیکمرد سلیم
8 از آن همنشین تا توانی گریز که مر فتنهٔ خفته را گفت خیز
9 سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای بردن به جای
10 میان دو تن جنگ چون آتش است سخنچین بدبخت هیزم کش است