- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی پیر درویش در خاک کیش چه خوش گفت با همسر زشت خویش
2 چو دست قضا زشت رویت سرشت میندای گلگونه بر روی زشت
3 که حاصل کند نیکبختی به زور؟ به سرمه که بینا کند چشم کور؟
4 نیاید نکوکاری از بد رگان محال است دوزندگی از سگان
5 همه فیلسوفان یونان و روم ندانند کرد انگبین از زقوم
6 ز وحشی نیاید که مردم شود به سعی اندر او تربیت گم شود
7 توان پاک کردن ز زنگ آینه ولیکن نیاید ز سنگ آینه
8 به کوشش نه روید گل از شاخ بید نه زنگی به گرمابه گردد سپید
9 چو رد مینگردد خدنگ قضا سپر نیست مر بنده را جز رضا