- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
یکی از حکما پسر را نهی همیکرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. ,
گفت: ای پدر! گرسنگی خلق را بکشد، نشنیدهای که ظریفان گفتهاند به سیری مردن به که گرسنگی بردن. ,
گفت: اندازه نگهدار، کُلوا وَ اشرَبوا وَ لا تُسْرِفوا. ,
4 نه چندان بخور کز دهانت بر آید نه چندان که از ضعف جانت بر آید
5 با آن که در وجود طعام است عیش نفس رنج آورد طعام که بیش از قدر بود
6 گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود
رنجوری را گفتند: دلت چه میخواهد؟ ,
گفت: آن که دلم چیزی نخواهد. ,
9 معده چو کج گشت و شکم درد خاست سود ندارد همه اسباب راست