- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی. ,
پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند. ,
زاهد را این سخن قبول نیامد و روی بر تافت. ,
یکی از وزیران گفتش: پاس خاطر ملک را روا باشد که چند روزی به شهر اندر آیی و کیفیت مکان معلوم کنی، پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست. ,
آوردهاند که عابد به شهر اندر آمد و بستان سرای خاص ملک را بدو پرداختند، مقامی دلگشای روان آسای. ,
6 گل سرخش چو عارض خوبان سنبلش همچو زلف محبوبان
7 همچنان از نهیب برد عجوز شیر ناخورده طفل دایه هنوز
8 وَ اَفانینِ عَلیها جُلَّنار عُلِّقَتْ بِالشَّجَرِ الاَخْضَرِ نار
ملک در حال کنیزکی خوبروی پیش فرستاد: ,
10 ازین مه پارهای عابد فریبی ملائک صورتی طاووس زیبی
11 که بعد از دیدنش صورت نبندد وجود پارسایان را شکیبی
همچنین در عقبش غلامی بدیع الجمال لطیف الاعتدال: ,
13 هَلکَ الناسُ حَولَهُ عطشاً وَ هْوَ ساقٍ یَری وَ لا یَسقی
14 دیده از دیدنش نگشتی سیر همچنان کز فرات مستسقی
عابد طعامهای لذیذ خوردن گرفت و کسوتهای لطیف پوشیدن و از فواکه و مشموم و حلاوات تمتّع یافتن و در جمال غلام و کنیزک نظر کردن و خردمندان گفتهاند زلف خوبان زنجیر پای عقل است و دام مرغ زیرک. ,
16 در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی
فی الجمله دولت وقت مجموع به روز زوال آمد. چنان که شاعر گوید: ,
18 هر که هست از فقیه و پیر و مرید وز زبان آوران پاک نفس
19 چون به دنیای دون فرود آید به عسل در بماند پای مگس
بار دیگر ملک به دیدن او رغبت کرد. ,
عابد را دید از هیأت نخستین بگردیده و سرخ و سپید بر آمده و فربه شده و بر بالش دیبا تکیه زده و غلام پری پیکر به مروحه طاووسی بالای سر ایستاده. ,
بر سلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند تا ملک به انجام سخن گفت: چنین که من این هر دو طایفه را دوست دارم در جهان کس ندارد یکی علما و دیگر زهاد را. ,
وزیر فیلسوف جهاندیدهٔ حاذق که با او بود گفت: ای خداوند! شرط دوستی آن است که با هر دو طایفه نکویی کنی، عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند. ,
24 خاتون خوب صورت پاکیزه روی را نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش
25 درویش نیک سیرت پاکیزه خوی را نان رباط و لقمه دریوزه گو مباش
26 تا مرا هست و دیگرم باید گر نخوانند زاهدم شاید