1 یکی را ز مردان روشن ضمیر امیر ختن داد طاقی حریر
2 ز شادی چو گلبرگ خندان شکفت نپوشید و دستش ببوسید و گفت:
3 چه خوب است تشریف میر ختن وز او خوب تر خرقهٔ خویشتن
4 گر آزادهای بر زمین خسب و بس مکن بهر قالی زمین بوس کس
1 همه چشمیم تا برون آیی همه گوشیم تا چه فرمایی
2 تو نه آن صورتی که بی رویت متصور شود شکیبایی
1 اگر پای در دامن آری چو کوه سرت ز آسمان بگذرد در شکوه
2 زبان درکش ای مرد بسیار دان که فردا قلم نیست بر بی زبان
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت