1 یکی از بخت کامران بینی دیگری تنگ عیش و کوتهدست
2 آن در آن چاه خویشتن نفتاد وین برین تخت خویشتن ننشست
3 تاج دولت خدای میبخشد هر که را این مقام و رتبت هست
4 لاجرم خلق را به خدمت او کمر بندگی بباید بست
1 آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
2 عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر میشود
1 همه چشمیم تا برون آیی همه گوشیم تا چه فرمایی
2 تو نه آن صورتی که بی رویت متصور شود شکیبایی
1 عزیزی در اقصای تبریز بود که همواره بیدار و شب خیز بود
2 شبی دید جایی که دزدی کمند بپیچید و بر طرف بامی فکند
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت