- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همیستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه میکردند. ,
سر بر آورد و گفت: من آنم که من دانم. ,
3 کُفَیتَ اَذیً یا مَن یَعُدُّ مَحاسنی علانیَتی هذا ولم تدرِ ما بَطَنَ
4 شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش
5 طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش