یکی از ملوک عرب رنجور از سعدی شیرازی گلستان 9

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را...

یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف بجملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت. ,

2 بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز که آنچه در دلم است از درم فراز آید

3 امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک امید نیست که عمر گذشته باز آید

4 کوس رحلت بکوفت دست اجل ای دو چشمم وداع سر بکنید

5 ای کف دست و ساعد و بازو همه تودیع یکدگر بکنید

6 بر منِ اوفتاده دشمن کام آخر ای دوستان گذر بکنید

7 روزگارم بشد بنادانی من نکردم شما حذر بکنید

عکس نوشته
کامنت
comment