- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی صلی الله علیه و سلم فرستاد. ,
سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی در نخواست. ,
پیش پیغمبر آمد و گله کرد که: مر این بنده را برای معالجت اصحاب فرستادهاند و در این مدّت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معین است به جای آورد. ,
رسول علیه السلام گفت: این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بدارند. ,
حکیم گفت: این است موجب تندرستی. ,
زمین ببوسید و برفت. ,
7 سخن آنگه کند حکیم آغاز یا سرانگشت سوی لقمه دراز
8 که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش به جان آید
9 لا جرم حکمتش بود گفتار خوردنش تندرستی آرد بار