- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی زیت فکرت همی سوختم چراغ بلاغت می افروختم
2 پراکنده گویی حدیثم شنید جز احسنت گفتن طریقی ندید
3 هم از خبث نوعی در آن درج کرد که ناچار فریاد خیزد ز درد
4 که فکرش بلیغ است و رایش بلند در این شیوهٔ زهد و طامات و پند
5 نه در خشت و کوپال و گرز گران که این شیوه ختم است بر دیگران
6 نداند که ما را سر جنگ نیست وگر نه مجال سخن تنگ نیست
7 توانم که تیغ زبان بر کشم جهانی سخن را قلم در کشم
8 بیا تا در این شیوه چالش کنیم سر خصم را سنگ، بالش کنیم
9 سعادت به بخشایش داورست نه در چنگ و بازوی زور آورست
10 چو دولت نبخشد سپهر بلند نیاید به مردانگی در کمند
11 نه سختی رسید از ضعیفی به مور نه شیران به سرپنجه خوردند و زور
12 چو نتوان بر افلاک دست آختن ضروری است با گردشش ساختن
13 گرت زندگانی نبشتهست دیر نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر
14 وگر در حیاتت نماندهست بهر چنانت کشد نوشدارو که زهر
15 نه رستم چو پایان روزی بخورد شغاد از نهادش برآورد گرد؟