شبی زیت فکرت همی سوختم از سعدی شیرازی بوستان 1

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

شبی زیت فکرت همی سوختم

1 شبی زیت فکرت همی سوختم چراغ بلاغت می افروختم

2 پراکنده گویی حدیثم شنید جز احسنت گفتن طریقی ندید

3 هم از خبث نوعی در آن درج کرد که ناچار فریاد خیزد ز درد

4 که فکرش بلیغ است و رایش بلند در این شیوهٔ زهد و طامات و پند

5 نه در خشت و کوپال و گرز گران که این شیوه ختم است بر دیگران

6 نداند که ما را سر جنگ نیست وگر نه مجال سخن تنگ نیست

7 توانم که تیغ زبان بر کشم جهانی سخن را قلم در کشم

8 بیا تا در این شیوه چالش کنیم سر خصم را سنگ، بالش کنیم

9 سعادت به بخشایش داورست نه در چنگ و بازوی زور آورست

10 چو دولت نبخشد سپهر بلند نیاید به مردانگی در کمند

11 نه سختی رسید از ضعیفی به مور نه شیران به سرپنجه خوردند و زور

12 چو نتوان بر افلاک دست آختن ضروری است با گردشش ساختن

13 گرت زندگانی نبشته‌ست دیر نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر

14 وگر در حیاتت نمانده‌ست بهر چنانت کشد نوشدارو که زهر

15 نه رستم چو پایان روزی بخورد شغاد از نهادش برآورد گرد؟

عکس نوشته
کامنت
comment