شبی کردی از درد پهلو نخفت از سعدی شیرازی بوستان 4

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

شبی کردی از درد پهلو نخفت

1 شبی کردی از درد پهلو نخفت طبیبی در آن ناحیت بود و گفت

2 از این دست کاو برگ رز می‌خورد عجب دارم ار شب به پایان برد

3 که در سینه پیکان تیر تتار به از ثقل مأکول ناسازگار

4 گر افتد به یک لقمه در روده پیچ همه عمر نادان بر آید به هیچ

5 قضا را طبیب اندر آن شب بمرد چهل سال از این رفت و زنده‌ست کرد

عکس نوشته
کامنت
comment