- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی کردی از درد پهلو نخفت طبیبی در آن ناحیت بود و گفت
2 از این دست کاو برگ رز میخورد عجب دارم ار شب به پایان برد
3 که در سینه پیکان تیر تتار به از ثقل مأکول ناسازگار
4 گر افتد به یک لقمه در روده پیچ همه عمر نادان بر آید به هیچ
5 قضا را طبیب اندر آن شب بمرد چهل سال از این رفت و زندهست کرد