شبی خواستم بزمی از فضولی بغدادی ساقی نامه 9

فضولی بغدادی

آثار فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

شبی خواستم بزمی آراستم

1 شبی خواستم بزمی آراستم سرودی ز بهر طرب خواستم

2 صدایی بگوشم رسانید عود که چون عودم از سر برون رفت دود

3 باو گفتم از خازن گنج راز که هم اهل سوزی و هم اهل ساز

4 بگو این نوا از که آموختی که برگ نشاط مرا سوختی

5 چه سرست مضمون گفتار تو چه رمزست در پرده کار تو

6 که سوزنده با نواهای تر ترا نیست جان داری از جان اثر

7 تو یک مشت چوبی نوای تو تار ز نارست کافی ترا یک شرار

8 برانم که گر در تو می بود درد نمی ماند تا این زمان از تو گرد

9 همانا تو از حال خود غافلی ازان رو بدین گونه فارغ دلی

10 نداری بآواز خود آرزو نمی گویی ار کس نگوید بگو

11 بمن گفت عود مسرت اثر که من زانچه گفتی ندارم خبر

12 مرا روز اول که می ساختند درون دلم ذوقی انداختند

13 که آن ذوق از من مرا در ربود در بی خودیها برویم گشود

14 نمی دانم این پیکر من که ساخت چرا سعی کرد و برای چه ساخت

15 ز من نیست این ناله زار من ز استاد دان جنبش کار من

16 مدان از من این نالهای حزین نه بر من بر استاد کن آفرین

17 نه تنها مرا داده این حال دست درین محفل بی خودی هر که هست

18 چو من غفلتی دارد از حال خویش نمی داند انجام اعمال خویش

19 ولی هست سازنده در ازل که او نقش بندست در هر عمل

20 من و تو درین کار گه آلتیم نه صنعتگری آلت صنعتیم

21 مغنی بده عود را گوشمال که ظاهر کند بر تو تحقیق حال

22 بزن تا بگوید ببانگ بلند که ذاتست چون و صفاتست چند

23 ظهور حقیقت نمای از مجاز مگو کز فضولیست افشای راز

24 خوشا آنکه سرمست افتاده است ارادت به پیر مغان داده است

25 نمی داند از مستی می مدام که ساقی کدامست و ساغر کدام

عکس نوشته
کامنت
comment