- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد. چنان بیخود از جای بر جستم که چراغم به آستین کشته شد. ,
2 سَریٰ طَیفُ مَن یَجلو بِطَلعَتِهِ الدُّجیٰ شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا
بنشست و عتاب آغاز کرد که: مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی، به چه معنی؟ ,
گفتم: به دو معنی: یکی آن که گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آنکه این بیتم به خاطر بود: ,
5 چون گرانی به پیش شمع آید خیزش اندر میان جمع بکش
6 ور شکر خندهایست شیرین لب آستینش بگیر و شمع بکش