- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شبی آمد به خوابم یار و برد از دیده خوابم را سبب آن خواب شد بیداری چشم پر آبم را
2 ز باد تند ناصح موج دریا بیش می گردد چه سود از کثرت پندت دل پر اضطرابم را
3 بتی دیدم روان شد خون دل از دیده ام هر سو فلک در بزم غم بر سنگ زد جام شرابم را
4 درون دل بتیغ شوق شد پر کاله پر کاله چه داند چیست مضمون هر که نگشاید کتابم را
5 نمی خواهم که از خوبان شکایت بر زبان رانم همان بهتر نپرسد هیچ کس حال خرابم را
6 چو تاری گشته ام از ضعف و ضعفم پیش می گردد فلک هر چند می گرداند افزون پیچ و تابم را
7 فضولی نیست امکان وفا در مردم عالم مدان بیهوده زین جمع پریشان اجتنابم را