1 یکی پادشا خانهزآهن بساخت شبی آتش افتاد و آهن گداخت
2 پژوهش گرفتندکآن از چه بود شراری چنین بیامان از چه بود
3 پس از جهد بسیار بردند راه به دود دل عاجزی بی گناه
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا خامش، گرت هزار عروسیست، ور عزا
2 ای دیو زشتروی، رخ زشت را بشوی ورنه در آب جوی مزن بیش دست و پا
1 گویی علامت بشر اندر جهان، غم است آن کس که غم نداشت نه فرزند آدم است
2 شاعر پیمبری است خداوند او شعور کاو از خدای خویش همه روزه ملهم است
1 قیصر گرفت خطهٔ ورشو را درهم شکست حشمت اسلو را
2 جیش تزار را یرشش بگسیخت چون داس باغبان علف خو را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **