- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی سیرت نیکمردان شنو اگر نیکبختی و مردانه رو
2 که شبلی ز حانوت گندم فروش به ده برد انبان گندم به دوش
3 نگه کرد و موری در آن غله دید که سرگشته هر گوشهای میدوید
4 ز رحمت بر او شب نیارست خفت به مأوای خود بازش آورد و گفت
5 مروت نباشد که این مور ریش پراکنده گردانم از جای خویش
6 درون پراکندگان جمع دار که جمعیتت باشد از روزگار
7 چه خوش گفت فردوسی پاک زاد که رحمت بر آن تربت پاک باد
8 میازار موری که دانهکش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
9 سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل
10 مزن بر سر ناتوان دست زور که روزی به پایش در افتی چو مور
11 درون فروماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کن
12 نبخشود بر حال پروانه شمع نگه کن که چون سوخت در پیش جمع
13 گرفتم ز تو ناتوان تر بسی است تواناتر از تو هم آخر کسی است