- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی را دست حسرت بر بناگوش یکی با آن که میخواهد در آغوش
2 نداند دوش بر دوش حریفان که تنها مانده چون خفت از غمش دوش
3 نکوگویان نصیحت میکنندم ز من فریاد میآید که خاموش
4 ز بانگ رود و آوای سرودم دگر جای نصیحت نیست در گوش
5 مرا گویند چشم از وی بپوشان ورا گو برقعی بر خویشتن پوش
6 نشانی زان پری تا در خیال است نیاید هرگز این دیوانه با هوش
7 نمیشاید گرفتن چشمه چشم که دریای درون میآورد جوش
8 بیا تا هر چه هست از دست محبوب بیاشامیم اگر زهر است اگر نوش
9 مرا در خاک راه دوست بگذار برو گو دشمن اندر خون من کوش
10 نه یاری سست پیمان است سعدی که در سختی کند یاری فراموش