- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی نان خورش جز پیازی نداشت چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت
2 کسی گفتش ای سغبهٔ خاکسار برو طبخی از خوان یغما بیار
3 بخواه و مدار ای پسر شرم و باک که مقطوع روزی بود شرمناک
4 قبا بست و چابک نوردید دست قبایش دریدند و دستش شکست
5 همی گفت و بر خویشتن میگریست که مر خویشتن کرده را چاره چیست؟
6 بلا جوی باشد گرفتار آز من و خانه من بعد و نان و پیاز
7 جوینی که از سعی بازو خورم به از میده بر خوان اهل کرم
8 چه دلتنگ خفت آن فرومایه دوش که بر سفرهٔ دیگران داشت گوش