یک سرنوشت طالع ما بی از اسیر شهرستانی غزل 605

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

یک سرنوشت طالع ما بی خطر نبود

1 یک سرنوشت طالع ما بی خطر نبود ما را سری نبود اگر درد سر نبود

2 بیگانه رسوم دو عالم بر آمدیم ما را بجز خیال تو کار دگر نبود

3 لب خواستم به شکوه گشایم گذشت عمر در عهد جور او سخن مختصر نبود

4 روزی که ما ز شعله خوی تو سوختیم پروانه سپهر و چراغ سحر نبود

5 آورده ام خبر ز دیاری که از جنون کس را دل پیام و دماغ خبر نبود

6 پیغامم از نرفتن قاصد به او رسید غمنامه ام شکنجه کش نامه بر نبود

7 سنجیده بارها دلم آرام و اضطراب حب وطن به شوخی ذوق سفر نبود

8 صیدم رهین منت دام و قفس نشد پرواز شوق در گرو بال و پر نبود

9 داغم که بر نیاید از آن کینه جو اسیر امید ما که از نگهی بیشتر نبود

عکس نوشته
کامنت
comment