1 روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده
2 اقبال در کار آمده، دولت خریدار آمده با ما به بازار آمده، آن دلبر پنهان شده
3 ما بر بساط ششتری، با طوق و با انگشتری گر دیده ما را مشتری، آن زهرهٔ کیوان شده
4 آن ماه در مهد آمده، کام مرا شهد آمده من باز در عهد آمده، او از سر پیمان شده
5 افگنده خلقی مرد و زن، اندر زبانها چون سخن نام گدایی همچو من، همسایهٔ سلطان شده
6 یار ارچه تیمار آورد، یا رنج بسیار آورد روزیش در کار آورد، عزم عزیمت خوان شده
7 گر عاشقی رنجی ببر، بار گران سنجی ببر ای اوحدی، گنجی ببر، زین خانهٔ ویران شده