روزی بت من مست به بازار از سنایی غزنوی غزل 144

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

روزی بت من مست به بازار برآمد

1 روزی بت من مست به بازار برآمد گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد

2 صد دلشده را از غم او روز فرو شد صد شیفته را از غم او کار برآمد

3 رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر باز آن دو بهم کرد و خریدار برآمد

4 در حسرت آن عنبر و دیبای نو آیین فریاد ز بزاز و ز عطار برآمد

5 رشک ست بتان را ز بناگوش و خط او گویند که بر برگ گلش خار برآمد

6 آن مایه بدانید که ایزد نظری کرد تا سوسن و شمشاد ز گلزار برآمد

7 و آن شب که مرا بود به خلوت بر او بار پیش از شب من صبح ز کهسار برآمد

عکس نوشته
کامنت
comment