- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزی بت من مست به بازار برآمد گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد
2 صد دلشده را از غم او روز فرو شد صد شیفته را از غم او کار برآمد
3 رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر باز آن دو بهم کرد و خریدار برآمد
4 در حسرت آن عنبر و دیبای نو آیین فریاد ز بزاز و ز عطار برآمد
5 رشک ست بتان را ز بناگوش و خط او گویند که بر برگ گلش خار برآمد
6 آن مایه بدانید که ایزد نظری کرد تا سوسن و شمشاد ز گلزار برآمد
7 و آن شب که مرا بود به خلوت بر او بار پیش از شب من صبح ز کهسار برآمد