-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزی به دو زانو بر دلدار نشستم گفتم که تویی قبله من گفت که هستم
2 گفتم چه شد آن عهد محبت که تو بستی گفتا که همان لحظهاش از ناز شکستم
3 گفتم که بخور باده گرفت و به زمین ریخت گفتم که چرا ریختیاش گفت که مستم
4 گفتم ز که عاشقکشی آموختی امروز گفتا که بدین شیوه من از روز الستم
5 گفتم که شکستی دل ما گفت درست است گفتم که چرا خندهزنان گفت که مستم
6 گفتم چه شد آن دل که ز قصاب ربودی برداشت ز زیر قدمش داد به دستم