- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی دیوانه چوبی بر نشسته بتگ میشد چو اسپی تنگ بسته
2 دهانی داشت همچون گل ز خنده چو بلبل جوش در عالم فکنده
3 یکی پرسید ازو کای مردِ درگاه چنین گرم ازچه میتازی تودر راه
4 چنین گفت او که در میدانِ عالم هوس دارم سواری کرد یک دم
5 که چون دستم فرو بندند ناکام نجنبد یک سر مویم بر اندام
6 اگر هستی درین میدان تو بر کار نصیب خویشتن مردانه بردار
7 چو از ماضی و مستقبل خبر نیست بجز عمر تو نقدی ما حضر نیست
8 مده این نقد را بر نسیه بر باد که بر نسیه کسی ننهاد بنیاد
9 چو یک نقطهست از عمر تو بر کار هزاران چرخ زن بر وی چو پرگار
10 خوشی با نقدِ این الوقت میساز چو بیکاران به پیش و پس مشو باز
11 اگر تو پس روی و پیش آئی بلای روزگار خویش آئی