- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی دیوانهٔ گریان و دل سوز شبی در پیش کعبه بود تا روز
2 خوشی میگفت اگر نگشائیم در بدین در همچو حلقه میزنم سر
3 که تا آخر سرم بشکسته گردد دلم زین سوز دایم رسته گردد
4 یکی هاتف زبان بگشاد آنگاه که پُر بت بود این خانه دو سه راه
5 شکسته گشت آن بتها درونش شکسته گیر یک بت از برونش
6 اگر می بشکنی سر از برون تو بتی باشی که گردی سرنگون تو
7 درین راه ازچنین سر کم نیاید که دریا بیش یک شبنم نیاید
8 بزرگی چون شنید آواز هاتف بدان اسرار شد دزدیده واقف
9 بخاک افتادو چشمش خون روان کرد بسی جان از چنین غم خون توان کرد
10 چو با او هیچ نتوانیم کوشید نمیباید بصد زاری خروشید