- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دگر بار ای مسلمانان به قلاشی در افتادم به دست عشق رخت دل به میخانه فرستادم
2 چو در دست صلاح و خیر جز بادی نمیدیدم همه خیر و صلاح خود به باد عشق در دادم
3 کجا اصلی بود کاری که من سازم به قرایی که از رندی و قلاشی نهادستند بنیادم
4 مده پندم که در طالع مرا عشقست و قلاشی کجا سودم کند پندت بدین طالع که من زادم
5 مرا یک جام باده به ز چرخ اندر جهان توبه رسید ای ساقیان یک ره به جام باده فریادم
6 نیندوزم ز کس چیزی چنان فرمود جانانم نیاموزم ز کس پندی چنین آموخت استادم
7 ز رنج و زحمت عالم به جام می در آویزم که جام می تواند برد یک دم عالم از یادم
8 الا ای پیر زردشتی به من بربند زناری که من تسبیح و سجاده ز دست و دوش بنهادم