در سفر هوای از جلال الدین محمد مولوی غزل 2151

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

در سفر هوای تو بی‌خبرم به جان تو

1 در سفر هوای تو بی‌خبرم به جان تو نیک مبارک آمده‌ست این سفرم به جان تو

2 لعل قبا سمر شدی چونک در آن کمر شدی کشته زار در میان زان کمرم به جان تو

3 همچو قمر برآمدی بر قمران سر آمدی همچو هلال زار من زان قمرم به جان تو

4 خشک و ترم خیال تو آینه جمال تو خشک لبم ز سوز دل چشم ترم به جان تو

5 تا تو ز لعل بسته‌ات تنگ شکر گشاده‌ای چون مگس شکسته پر بر شکرم به جان تو

6 دام همیشه تا بود آفت بال و پر بود رسته شود ز دام تو بال و پرم به جان تو

7 در تبریز شمس دین هست چراغ هر سحر طالب آفتاب من چون سحرم به جان تو

عکس نوشته
کامنت
comment