بر کش ای ترک و بیکسو از فرخی سیستانی قصیده 104

فرخی سیستانی

آثار فرخی سیستانی

فرخی سیستانی

بر کش ای ترک و بیکسو فکن این جامه جنگ

1 بر کش ای ترک و بیکسو فکن این جامه جنگ چنگ بر گیر و بنه درقه و شمشیر از چنگ

2 وقت آن شدکه کمان افکنی اندر بازو وقت آنستکه بنشینی و بر داری چنگ

3 دشمن از کینه بر آمد به کمینگاه مرو لشکر از جنگ بیاسود، بیاسای از جنگ

4 به مصاف اندر کم گرد که از گرد سپاه زلف مشکین تو پر گرد شود ای سرهنگ

5 نرمک از گرد سپه زلف سیه را بفشان تا فرو ریزد با گرد سپه مشک به تنگ

6 رخ روشن را زیر زره خودمپوش که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ

7 زره خودبه رخ بر چه نهی خیره که هست رخ گلگون تو زیرزره غالیه رنگ

8 ای مژه تیر و کمان ابرو!تیرت به چه کار تیر مژگان تو دلدوزتر از تیر خدنگ

9 تیر مژگان تو چونان گذرد بر دل و جان که سنان ملک مشرق از آهن و سنگ

10 خسرو غازی محمود محمد سیرت شاه دین ورز هنر پرور کامل فرهنگ

11 آنکه بر کندبیک حمله در قلعه تاغ وانکه بگشاد بیک تیر در ارگ زرنگ

12 آنکه زیر سم اسبان سپه خرد بسود به زمانی در و دیوار حصار بشلنگ

13 آنکه ببرید سر برهمنان جمله به تیغ وانکه بشکست بتان بر در بتخانه گنگ

14 آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش روی لشکر کش خوارزم در آورد آژنگ

15 ای شگفت آنکه همی کینه خوارزم کشید تا که حاصل شودش نام وبر آید از ننگ

16 خویشتن غره چرا کرد به جیحون و به جوی جنگ نادیده چرا کرد سوی جنگ آهنگ

17 چه گمان برد که این جنگ بسر برده شود به فسون و به حیل کردن وزرق و نیرنگ

18 او چه دانست که خسرو ز سران سپهش کشته وخسته بهم در فکند شش فرسنگ

19 وانکه ناکشته و ناخسته بماند همه را طوقها سازد گرد گلو از پالا هنگ

20 وانگه او را سوی دروازه گرگانج برند سرنگون بادگران ازسر پیلان آونگ

21 عالمی را بهم آورد وسوی جنگ آمد بر کشیده سر رایات به برج خرچنگ

22 همه آراسته جنگ و فزاینده کین روزگاری بخوشی خورده وناخورده شرنگ

23 ناله کوس ملکشان بپراکند زهم همچو کبکان راباز ملک از ناله زنگ

24 به هزار اسب فزون از دو هزار اسب گرفت همه راتر شده از خون خداوندان تنگ

25 رنگ آن روز غمی گردد و بیرنگ شود که بر آرامگه شیر بگرد آید رنگ

26 ای هوا یافته از طبع لطیف تو مثال ای زمین یافته از حلم گران سنگ تو سنگ

27 همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست همچو آکنده بصد رنگ نگارین سیرنگ

28 نامه فتح تو ای شاه به چین بایدبرد تا چو آن نامه بخوانند نخوانند ار تنگ

29 ای به لشکر شکنی بیشتر از صد رستم ای به هشیار دلی بیشتر از صد هوشنگ

30 بیژن اربسته تو بودی رسته نشدی به حیل ساختن رستم نیواز ارژنگ

31 با جهانگیر سنان تو به جان ایمن نیست پوست زان دارد چون جوشن خر پشته نهنگ

32 از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ

33 تا بر این هفت فلک سیر کند هفت اختر همچنین هفت پدیدار کند هفت اورنگ

34 تا گریزنده بود سال ومه، از شیر، گوزن تا جدایی طلبد روز و شب، از باز، کلنگ

35 شاد باش ای ملک شهر گشایی که شده ست در دهان عدو از هیبت تو شهد شرنگ

36 روز و شب در بر تو دلبر بالیده چوسرو سال ومه در کف تو باده تابنده چو زنگ

عکس نوشته
کامنت
comment