1 بر تربت دوستان ماضی بگذشت بسی ز بوستان باد
2 گر بر سر خاک ما رود نیز سهلست بقای دوستان باد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا دستها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
2 دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
1 از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است پیغام آشنا نفس روح پرور است
2 هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای من در میان جمع و دلم جای دیگر است
1 پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را
2 قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد سستعهدی که تحمل نکند بار جفا را
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به