- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر آن سری که بگیری ز لعل او کامی شراب نوش که در عین پختگی خامی
2 براه بادیه شرط است سر قدم کردن اگر بکعبۀ گوش به بندی احرامی
3 نسیم صبح خدا را تو محرم رازی ببر زما به سر کوی دوست پیغامی
4 که آخر ای بت نامهربان من چه شود که خواجۀ برد از بنده بر زبان نامی
5 بخاکپای تو تا جان کنم نثار ایدوست بسوی پرستش رنجور غم بنه کامی
6 میان حلقۀ زلفی فتاده دل که از او پدید نیست نه آغازی و نه انجامی
7 رهت بصومعه ندهند زاهدان نیر قدیم بدیر مغان نه که رند بدنامی