1 بر نقش جهان که راه زد جاهل را تا چند کنی محو تماشا دل را؟!
2 گر دیده عبرت بگشایی، کافیست یک مد نظر این ورق باطل را
1 بگرامی برادر جانی که مبادا بدش ز دور فلک
2 آن بتن مردمی، بجان یاری آن بخلق آدمی، بخلق ملک
1 نبسته جز بدی من، کمر بکینه مرا ز سنگ گوهر خود، نالد آبگینه مرا
2 شکستگی است، ز بس سرنوشت کشتی من بجز شکسته خطی نیست در سفینه مرا